النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

النا در شب آخر ماه صفر

  این عکس رو دیشب ازت انداختم! لباس خواب پوشیدی و داشتی با موشی بازی میکردی! بابا سعید هم رفته بود دق الباب. آخه دیشب آخرین شب ماه صفر بود. ما هم نذر کردیم و هر سال میریم.اما جون هوا خیلی سرد بود بابا سعید تنها رفت. ایشالله سال دیگه با هم میریم. ...
30 بهمن 1389

اینم بیرون رفتن النا خانم

    پریشب بابا سعید میخواست بره از تو ماشین دستگاه فکس رو بیاره بالا اما تو نذاشتی !!!!همش میگفتی من من من من من !!! اینقدر گریه کردی تا لباس تنت کردیم و بردیمت ددر فقط ۱۵ دقیقه ددر رو دیدی!!!! بعدش شیر خوردی و خوابیدی همش تو بغل مامان بودی دست مامان خیی درد گرفت آخه تو خانم شدی! بزرگ شدی!! ۱ ساعت تو ماشین خواب بودی اما همین که رسیدیم تو پارکینگ بیدار شدی و تا ساعت ۲:۳۰ صبح بازی میکردی من و بابا سعید خوابمون میومد تا صبح هم چند بار بیدار شدی و گریه کردی!! ...
30 بهمن 1389

النا خانم خودش تنهایی راه میره

سلام عزیز دل مامان تو خیلی دختر خوب و خانمی شدی .کلی شیرین کاری میکنی!! دیگه خودت راه میری و کلی هم ذوق میکنی! بابا سعید کادوی ولنتاین برای من و تو سکه طلا خرید اما من و تو نتونستیم برای بابا کادو بخریم! چون بیرون نمیریم اما به بابا سعید قول دادیم سال دیگه تلافی کنیم دیشب بازم بابا سعید رفت اصفهان.اما مامانی اومد پیشمون یه هفته بود ندیده بودت .میگفت که خیلی تغییر کردی و بزرگ شدی تو هم خیلی مامانی و دوست داری و باهاش بازی میکنی  همش میخندی و ذوق میکنی   ...
30 بهمن 1389

خرید برای ولنتاین

    سلام عزیز دل مامان امشب با بابا سعید بردیمت بیرون! اما تو اصلا" حوصله نداشتی! آخه دندونات خیلی اذیتت میکنن! همش یا خواب بودی یا بهونه میگرفتی و گریه میکردی! رفتیم خیابون میرزای شیرازی.آخه مثل همیشه بابا سعید میخواست برای من و تو کادوی روز عشق بخره! هر سال بابا سعید برامون عروسک سال بعد رو میخره که سفره ی هفت سین خوشگل بندازیم! امسال هم هر کی یه چیزی میگفت. یکی میگفت سال خرگوشه! یکی میگفت سال گربه است!! ما هم دیدیم هر دو عروسک رو داریم.پس نخریدیم! یکم وسایل برای هفت سین خریدم. از اونجا که برگشتیم رفتیم بستنی منصور و بابا سعید یه بسته بستنی سنتی خرید و رفتیم خونه ی مامانی افسانه اینا! خیلی خوشحال شدن. عمه آزی هم نب...
30 بهمن 1389

به نام خدای بزرگ و مهربون که فرشته ی خوشگلش رو به ما هدیه داد

سلام عزیز دل مامان امروز اولین روزیه که برات مطلب میذارم. امیدوارم هر روز بتونم برات به روز کنم! میخوام اینجا همه ی خاطراتت رو بنویسم تا برات یادگاری بمونه. یادت باشه که تو همیشه عزیز دل من و بابا سعیدی!! میبوسمت عزیز مامان
16 بهمن 1389
1